spot_img
spot_img
خانهمجله فراگفتبرگی از دفتر خاطرات

برگی از دفتر خاطرات

برگی از دفتر خاطرات

نویسنده: عبدالکبیر صالحی

در دوره‌ی قبلی طالبان، من نوجوانی احساساتی با گرایش‌های تندروانه بودم، سری پرشور و روحیه‌ای انقلابی داشتم، در حلقات سِرّی اخوانی‌ها شرکت می‌ورزیدم و کتاب‌های ابن تیمیه، ابن قیم، محمد بن عبدالوهاب، سید قطب، محمد قطب، حسن البنا، ابوالاعلی مودودی، مالک بن نبی، محمد غزالی، قرضاوی، احمد الراشد، فتحی یکن و دیگر اندیشمندانِ اسلام‌گرا را با اشتیاق مطالعه می‌کردم. در آن روزگار، من به لحاظ عقیدتی، گرویده‌ی سلفیت بودم و درعرصه‌ی کنشگری اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، “برنامه‌ی عملِ” اخوان المسلمین را می‌پسندیدم و ترکیب این دو را آیینه‌ی تمام‌نمای “اسلام ناب محمدی” قلمداد می‌کردم.

در آن آوان، طریقت باباجانی و حزبِ آیینه تازه واردِ هرات شده بودند و از میان همسایگان ما پیروانی جذب کرده بودند. برخی از رهروان طریقت قادریه و نقشبندیه نیز در همسایگی ما زندگی می‌کردند. تعدادی از همسایگان ما نیز مرید مرحوم سیدعثمان چشتی مودودی بودند و در جلسات هفته‌وار فتوحات‌خوانی و فصوص‌خوانی ایشان شرکت می‌کردند و از معارف ابن عربی بهره‌مند می‌شدند. وجود فرقه‌ها وطریقه‌های رنگارنگ در محله، این احساس را در من تقویت کرده بود که گویی اصالت و خلوص دینِ خدا از سوی بدعت‌گزاران در معرض تهدید جدی قرار گرفته است.

این پندار آتشی در وجودم افروخته و مرا برانگیخته بود که به هر قیمتی باید از آموزه‌های اصیل اسلام دفاع کنم و پوزه‌ی بدعت و بدعت‌گزاران را به خاک بمالم. گمان می‌کردم که همه، جز من و هم‌فکرانم، چهارنعل به سوی ورطه‌ی گمراهی و تباهی می‌تازند و چشمه‌سار زلال دین خدا را با افکار بدعت‌آلود خویش مسموم می‌سازند. من آن زمان تازه جرأت و فرصتِ این را یافته بودم که در محضر مردم و در محافل عمومی سخنرانی کنم. روزهای جمعه قبل از ادای نماز در مسجد محل وعظ می‌گفتم. بدعت‌ستیزی یکی از محورهای اصلی سخنرانی‌هایم بود. من با اتکا به آموزه‌های سلفی، به نقد و نقض تصوف می‌پرداختم و با بدعت‌انگاری سلوک صوفیانه، به ساحت عارفان و متصوفان بزرگ می‌تاختم.

این سخنرانی‌ها تعدادی از صوفیان محله را آزرده‌خاطر ساخت و به نارضایتی شان دامن زد. آنان به اداره‌ی امر به معروف طالبان شکایت بردند و مدعی شدند که فلانی به ساحت بزرگان دین توهین روا می‌دارد. در پی این شکایت، اداره‌ی امر به معروف برگه‌ی جلبی فرستاد و مرا احضار کرد. در روز مقرر با انبوهی از ترس و دلهره و نگرانی به اداره‌ی مذکور رفتم. شادروان پدرم نیز با من همراه بودند. وقتی وارد ساختمان اداره شدیم، یکی از کارمندان که هراتی بود و مرحوم پدرم را می‌شناخت، توصیه کرد که قبل از ملاقات با رئیس، به سلمانی بروم و موهای انبوهم را که در زیر عمامه‌ای بزرگتر از جثه‌ام پنهان کرده بودم، کوتاه (ماشین) کنم. توصیه‌اش را عملی کردم و برگشتم.

در اتاق انتظار منتظر نوبتم نشسته بودم که ناگهان صدای پرخاشگرانه و سرزنش‌آلود رئیس بلند شد؛ او داشت کسی را که قبل از من احضار شده بود، توبیخ می‌کرد. این سروصداها بر ترسم افزود و اضطرابم را بیشتر ساخت. سرانجام نوبت من رسید و به اتفاق پدرم وارد اتاق رئیس شدم و با اشاره‌ی او نشستم. رئیس بدون ‌مقدمه‌چینی‌ از ماجرای شکایت همسایگان سخن گفت و با لحنی خشن و پرخاش‌آمیز، سخنرانی در مسجد را برایم قدغن کرد. سپس با طعنه و شماتت پرسید: «تو با این سن چطور به خود اجازه می‌دهی بر منبر رسول‌الله بالا شوی و بدون آگاهی درباره‌ی شریعت سخنرانی کنی؟!»

مرحوم پدرم خطاب به رئیس فرمودند: «اشتباه به عرض‌تان رسانده‌اند. به سن کم او نگاه نکنید؛ او حافظ کل قرآن است و آشنایی خوبی با شریعت دارد. در حال حاضر هم نزد مولوی صاحب عبدالرئوف ثاقب، مولوی صاحب عبدالرحمن زکینی و دیگر علمای بزرگ هرات درس می‌خواند.»
رئیس با لحنی نسبتاً خشم‌آلود پرسید: «چه می‌خوانی؟»

گفتم: «توضیح وتلویح (اصول فقه) و مختصر المعانی (بلاغت) را نزد مولوی صاحب عبدالرئوف ثاقب، بیضاوی (تفسیر) و قطبی (منطق) را نزد مولوی صاحب عبدالرحمن زکینی، مسلم الثبوت (اصول) و مدارک (تفسیر) را نزد مولوی صاحب نورالحق قریشی، شرح جامی (نحو) و تخریجِ احادیث هدایه را نزد مولوی صاحب عندلیب غوری و بیوعِ هدایه را نزد مولوی صاحب سراج الدین فقیه می‌خوانم.»

رئیس بدون اینکه کلمه‌ای بگوید، کتاب‌هایی را که دمِ دستش بود گشود و بلافاصله شروع کرد به امتحان‌گرفتن. او پرسش‌های متعددی در زمینه‌های فقه، اصول، تفسیر، صرف و نحو و دیگر علومِ آلی و اصلی مطرح کرد. در آن زمان، من نوجوان بودم، حضورِ ذهن خوبی داشتم و هنوز گردِ پیری بر لوح حافظه‌ام ننشسته بود. از همین‌روی، پرسش‌های رئیس را با سلاست و بدون لکنت پاسخ گفتم و تقریبا تمام سؤال‌ها را موفقانه جواب دادم.

با هر پرسشی که پاسخ می‌دادم، احساس می‌کردم لحن رئیس نرم‌تر و برخورد او ملایم‌تر می‌شود. او که در ابتدا با برخوردی خشم‌آلود و سرزنش‌آمیز مرا از سخنرانی منع کرده بود، سرانجام لحنش تغییر کرد و با ملایمت گفت: «از طرف من اجازه داری در هر مسجدی که می‌خواهی سخنرانی کنی، ولی سعی کن از حرف‌های جنجالی بپرهیزی و بیشتر درباره‌ی فضائلِ اعمال صحبت کنی.» وقتی از اتاق رئیس بیرون آمدم، حس پیروزمندانه‌ای داشتم. پس از آن تجربه، با اعتماد به نفس بیشتری به فعالیت‌های دینی‌ام ادامه دادم و عزم خود را جزم کردم که در راه اعتلای پرچمِ “اسلام ناب محمدی” از هیچ تلاشی دریغ نکنم.

اکنون که از فراز حدوداً 26 سال ماجراهای آن روزگار را در ذهنم مرور می‌کنم، به خام‌اندیشی‌ها و ساده‌نگری‌هایم لبخند می‌زنم. گذر زمان و گردش روزگار، افکارم را زیر و زبر و باورهایم را دگرگون کرده است. من طی این سال‌ها در مجامع رسمی و غیر رسمی فراوانی درس خواندم، مراحل تحصیلی لیسانس تا دکترا را پیمودم، در کشورهای مختلفی کار و بسیار سفر کردم، با مسلمانانی از هر لون و رنگ و فرهنگ آشنا شدم و از خلال این تجارب، به این نتیجه رسیدم که چیزی به نام “اسلام نابِ محمدی” وجود ندارد. اسلامِ محمدی مخصوص روزگارِ پیامبر بوده و از سپیده‌دمِ رحلتِ آنحضرت، این دین رو به دگرگونی نهاده وهمچون هر دینی دیگر، از شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعیِ جوامعی که وارد شان شده متأثر گردیده و مانند رودخانه‌ای که از مسیرهای مختلفی عبور می‌کند، با هر پیچ و خمِ خود ویژگی‌های جدیدی به خود گرفته و دستخوش دگردیسی‌های فراوانی شده است.

به قطع و یقین می‌توان گفت که اگر پیامبر اسلام امروز در میان مسلمانان ظاهر شود، شاید بسیاری از چیزهایی که ما به عنوان عناصرِ”اسلامِ ناب” می‌شناسیم، برای او ناآشنا جلوه کند. ما همه می‌دانیم که وقتی پیامبر اسلام چشم از دنیا فروبست، قرآن هنوز جمع‌آوری و تدوین نشده بود و “مصحف عثمانی” که بعدها به عنوان نسخه‌ی رسمی قرآن مورد پذیرش همگانی قرار گرفت، هنوز رسمیت نیافته بود. نقطه‌گذاری و اعراب‌گذاری آیات انجام نشده بود و واژگان قرآن به شیوه‌ها و لهجه‌های گوناگون قرائت و تلفظ می‌شدند. چیزی به نام منابع روایی اسلام وجود نداشت و صحاح سته و دیگر مجموعه‌های حدیثی که امروزه در میان مسلمانان معتبر شمرده می‌شوند، هنوز شکل نگرفته بودند. مذاهب فقهی و کلامی و مشارب فلسفی و عرفانی هنوز پدید نیامده بودند و هیچ ردپایی از دستگاه عظیم و پرانشعاب علوم شرعی دیده نمی‌شد. اسلام، هنوز از جغرافیای جزیره‌العرب فراتر نرفته و جنبش فتوحات اسلامی به راه نیفتاده بود.امروز اگر پیامبر اسلام دوباره به میان مسلمانان بازگردد، بسیاری از عناصر و نمادهای اسلام برای او جدید و نوپدید جلوه می‌کنند. او حتی با دیدن قرآن در شکل و شمایل کنونی‌اش شگفت‌زده می‌شود و چه بسا که بسیاری از سنت‌ها، روایات، احکام و آموزه‌هایی را که فرقه‌ها و مذاهبِ مختلف به وی نسبت می‌دهند، انکار می‌کند و آن‌ها را مصداق تحریف‌ از پیام اصلی خود می‌داند. اسلام کنونی چیزی نیست جز مجموعه‌ای از تفسیرها، تأویل‌ها، آرایه‌ها و پیرایه‌هایی که توسط فقیهان، مفسرانِ و روایت‌سازان و قصه‌پردازانِ فرق مختلف پدید آمده، با اتکا به پشتوانه‌ی مرجعیت سیاسی رسمیت یافته، در مسیر پرپیچ و خم تاریخ، رختِ تحول به تن کرده و در بستر فرهنگ‌های گوناگون، شکل و شمایل متنوع و چندگانه‌ای به خود گرفته است.

تازه ترین موضوعات

بیشتر بخوانید

ثبت دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید