چند سخنی با بانو ناهید بشر دوست، شاعر و نویسنده افغانستان
مصاحبهکننده: سهیلا ضیایی
سهیلا ضیایی: وقت تان بخیر، لطف نموده در مورد خود بگویید.
ناهید بشر دوست: ناهید بشردوست هستم و در سال ۱۳۵۱ خورشیدی در یک خانوادهی روشنفکر چشم به دنیا گشودم و پنجمین عضو خانواده میباشم. دوره ابتداییه را در مکتب نسوان بیبی مهرو، دورهی بعدی را در لیسهی عالی آریانا به اتمام رساندم و سپس شامل دانشکدهی زمینشناسی دانشگاه کابل شدم.
قابل یادآوری میدانم، موقعی که امتحان کانکور را برای شمولیت در دانشگاه سپری کردم، خیلی علاقمند بودم تا در رشتهی زبان و ادبیات فارسی درس بخوانم، اما بدبختانه، رشتهی من از طریق سایت انترنیت بود و توفیق حاصل نکردم تا رشته ادبیات فارسی را فرا بگیرم. در نهایت از سعی و تلاش دست نکشیدم و نزد مرحوم استاد بیرنگ کوهدامنی استاد دانشکدهی زبان و ادبیات، علم عروض را فرا گرفتم و سرودههایم را ایشان اصلاح میکردند
در ایام نوجوانی عضویت کانون نویسندگان جوان را بدست آوردم، سپس به اتحادیه نویسندگان راه یافتم و در قبال کورسهای اختصاصی ادبی، نویسندگان و شعرای نامور کشور از قبیل مرحوم استاد واصف باختری، مرحوم رهنورد زریاب، بانو حمیرا نگهت دستگیرزاده در پویایی نوشتههایم مرا همکاری نموده اند.
در سال ۱۳۸۳خورشیدی یکی از آثارم به نام “گدا” در کانکوری که از سوی وزارت امور زنان راه اندازی شده بود، مقام نخست را از آن خود کرد. همچنان در سال۱۳۸۶ توانستم جایزهی کلتوری افغانستان را از میان هشت کشور آسیایی از سوی سازمان منطقوی جنوب آسیا “سفما” بدست بیاورم و در راستای کار خبر نگاری، هنوز تازه جوانِ بیش نبودم که فاجعه بزرگی وارد زندگی ما شد و آن مرگ مادرم بود که سخت فامیل مان را متاثیر و اندوهگین ساخت.
پس از سفر مادرم به دیار ابدیت، جبر و فشارهای زندگی مرا پشت میز خبرنگاری نشاند تا خودکفاشدن، هم درس باید میخواندم و همچنان کار میکردم، سپس آرام آرام این مسلک به به دلم نشست و به آن علاقمند شدم و من نخستین کار خبرنگاری را از درفش جوانان آغاز کردم.
به مرور زمان با شمار زیادی از روزنامهها، جراید و مجلات مانند: روزنامهی انیس، پامیر، مجلهی سباوون، آواز، ملالی و شمار دیگر از نشریههای چاپی همکاری کردم. به همین ترتیب پس از فراغت از دانشگاه به گونهی رسمی در روزنامهی “پیام” مصروف کار شدم و سپس در سال ۱۳۸۳ به حیث ویراستار و ومنبعد به عنوان خبرنگار تا سال ۱۴۰۰ به کار در آژانس خبری پژواک ادامه دادم و در این راستا هم تندیسها و تقدیرنامههای بیشماری به دست آوردم که تصویر یکتعداد آن را در اختیار شما قرار میدهم.
ضیایی: از چه زمانی به سرودن شعر و داستان نویسی روی آوردید؟
بشردوست: صنف چهارم مکتب بودم؛ نظر به تشویقی که از سوی استادان در بخش مقالهنویسی و دکلمهی شعر میشدم، گامهایم بدینسو کشیده شد.
ضیایی: انگیزه و باورتان در مورد شعر و نوشتن کتاب چیست؟
بشردوست: یگانه انگیزهی من در نوشتن شعر و داستان، همانا احساس درونی و دیدگاه من نسبت به محیطی بود که در آن زندگی میکردم و در کنار آن انتخاب رفیق خوب (کتاب) است.
ضیایی: بیشتر در کدام ژانر سبک میسرایید و متأثر از کدام مکتب شعری قرار گرفتید؟
بشردوست: سبک غزل را دوست دارم و بیشتر سرودههایم متأثر از کسانی است که آثار شعری آنان را خواندهام. مثل: مرحوم استاد حیدری وجودی، مرحوم عشقری، روانشاد قهار عاصی و برخی دیگر از شاعران معاصر کشور، اما در کلیت امر به غزلسرایی علاقه وافر و مزید دارم و شعر مکتبهای خراسانی، عراقی و هندی را بیشتر میپسندم.
ضیایی: میدانم کتابهای زیادی نوشتهاید؛ آیا آثار چاپ شدهای دارید، اگر دارید روی چه مسایل بوده است؟
بشردوست: ۹ جلد کتاب در حوزهی ادبیات نوشتهام. مانند: شعر، داستان و طرحهای ادبی. بیشتر این کتابها تحت تاثیر محیطی بوده که در آن نفس میکشیدم.
ضیایی: برای اولینبار که کتابتان را نشر کردید به چه میزانی مورد توجه و علاقه هنردوستان قرار گرفت؟
بشردوست: در جامعهی که ما زندگی میکنیم با ورود وسایل دیجیتالی و فعالشدن رسانههای اجتماعی، کتابخوانی کمرنگ شد. نخستین اثرم یک مجموعه داستانی زیر نام “در جادههای غربت” حاوی ۱۸ داستان کوتاه، مجموعه شعری به نام “پیامبر مهر” و یک مجموعه از طرحهای ادبی زیر نام “خاطرات نگاه” بود که همزمان چاپ و منتشر شد.
این آثارم را در نخستین محفل رونمایی به دوستانم هدیه کردم و یکتعداد آن در بازار بفروش رفت. با تأسف باید بگویم که در افغانستان همیشه مصرف نویسنده نسبت به هزینه و فروش اثارش بیشتر است، این مشکل تنها از من نیست و همه نویسندگان و شعرای ما با این چالش مواجه هستند .
ضیایی: راز موفقیت این بانو عزیز در چه است؟
بشردوست: من هنوز تا رسیدن به قلههای موفقیت اگر زندگی یاری کند، راه طولانی پیش رو دارم، اما پشتکار و مطالعهی بیشتر، انسان را میتواند به مدارج بلند موفقیت برساند.
ضیایی: هماکنون در کدام کشور زندگی میکنید و برنامههای بعدیتان چیست؟
بشردوست: من در حال حاضر در کشور ایرلیند زندگی میکنم و آینده درنظر دارم تا شماری از سرودههایم را جمعآوری کنم و هرگاه امکانات مساعد بود، اقدام به چاپ آنها نمایم. همچنان یک مجموعه از دلنوشتههایم را که اندر باب خاطرات کودکیام است جمعآوری نمایم در کنار آن اگر توفیق یافتم و زندگی با من سر سازش داشت، سفر نامه را که زیر کار دارم، نوشته و به اتمام خواهم رسانید.
در دنیای غربت که مادام درد دوری از وطن تمام تار و پود وجود انسان را میسوزاند، بیشتر از این چه باید کرد؟
ضیایی: تشکر از سخنان ارزشمند شما بسیار قشنگ احساس تان را بیان کردید
چند نمونهی شعر
تعبیر خوش
چشم راستم میپرد شاید بیاید آن نگار
در فضای خانهی من باز سازد نوبهار
چشم راستم میپرد قلبم گواهی میدهد
که پس عمر درازی میرسد بر دل قرار
چشم راستم میپرد خوشخوانی دارد عکه گک
گاه بر شاخه نشیند گاه پرد روی دیوار
چشم راستم میپرد تعبیر خوش دارد ز پی
خوشنوا دارد صدای دلنشین هر قطار
چشم راستم میپرد دارد هوای وصل دوست
ایندل بیچاره بعد سالهای انتظار
چشم راستم میپرد که آخر چراغان میشود
شهر خاموش دلم خفته اندر شأم تار
میروم بر سر راهش با دو دسته گل یاس
میکنم هر دم طوافش عاشقانه بار بار
۱۶ آپریل ۲۰۲۴ دیار غربت
ناقوس صدا
بشگفت شکوفهها نیامد خبر از تو
از هیچ طرف هیچ نیامد اثر از تو
هر لحظه نشستم به دم پنجره از شوق
از کوچه ما هیچ نشد هم گذر از تو
در باغ امیدم بشگفتی و دمیدی
ای وای ندیدم نچشیدم ثمر از تو
ناقوس صدای تو به در کوفت، دویدم
در دیده نیامد اثر مختصر از تو
عمریست ز پیش نظرم قافله بستی
نه شام خبر دارم و نه هم سحر از تو
۳۰ مارچ ۲۰۲۴ دیار غربت
بوی بهار
در وطن بوی بهار آمده ما بیخبریم
عاشقان! بوس و کنار آمده ما بیخبریم
باد نو روز به آهنگ صبا میرقصد
نغمهی صوت سیتار آمده ما بیخبریم
آسمان یک تکه آبی و فضا خوشرنگ است
خیلی مرغابی قطار آمده ما بیخبریم
شاخهها غرق طراوت شده است از باران
رقص طوطی و هزار آمده ما بیخبریم
بیبهاریم و به غربت گذرد عمر عزیز
بوی غم سلسلهوار آمده ما بیخبریم